تصور کنید قرار است فیلمی از اوپنهایمر، فردی که به پدر بمب اتم معروف است، بسازید. احتمالا بعد از خواندن زندگینامه اوپنهایمر، به مواردی جالب خواهد رسید که مصمم میشوید تا در فیلم آیندهتان نشان دهید و با آن مخاطب خودتان را تحت تاثیر قرار دهید. در آن فیلم قرار است از هیجان پروژه منهتن و رقابتش با آلمانها در ابتدا و سپس با شوروی سخن بگویید. قرار است مخاطب را با این ترفند که نکند آلمانها زودتر بمب بهدستآورند و یا نکند جاسوس شوروی اطلاعات دست اول را تحویل استالین دهد مضطرب کنید. قرار است لحظه انفجار بمب اتم در هیروشیما و ناگازاکی را نشان دهید که مخاطب را میخکوب کند. قرار است تأثیر بمبهای اتمی را بر رفتار و ذهن مردم مخصوصاً دانشمندان پروژه منهتن نشان دهید. قرار است لحظه هایی از زندگی شخصی اوپنهایمر را هم نشان دهید چرا که هم دو فرزند دارد، هم زن دارد و هم معشوقه اش خودکشی کرده. یقین دارید درام فیلمتان باب میل همه میشود. تازه قرار است از اتفاقاتی که بعد از جنگ بر اوپنهایمر گذشت هم در فیلم بگذارید، از طرد شدن او، از تاثیر بمب بر روح و روان زندگی روزمرهاش و سقوط لحظه به لحظهاش. می بیند حداقل در ذهن چقدر ساده است تا فیلمی بسازید که هم تعلیق دارد، هم هیجان و هم درام و در آخر مخاطب هم راضی سالن را ترک کند؟ خب حالا که حسابی خیال پردازی کردهاید، برگردید اینجا و ببینید کریستوفر نولان چه کرده است.
پاسخ:
نولان تقریبا هیچ کدام از موارد بالا را انجام نداد.
نولان به جای روایت کلاسیک از زندگی نامهی اوپنهایمر، دست به ابتکاری زده که به قول او به ندرت در سینما رخ داده است. او تلاش کرده است تا زندگی نامه اوپنهایمر را با الهام از کتاب پرومته آمریکایی به صورت اول شخص روایت کند. این فیلم روایتگر خاطرات و اتفاقاتی است که در گفتار و ذهن دو نفر در دو مکان می گذرد. قسمتهای رنگی فیلم روایت اوپنهایمر در جریان دادگاهی است که در سال 1954 توسط کمیسیون انرژی اتمی ایالات متحده آمریکا AEC برگزار میشود و قسمت های سیاه و سفید روایت لوییس استراس در دادگاهی است که صلاحیت او را برای ورود او به کابینه رییس جمهوری آیزنهاور در سال 1958 در سنای آمریکا بررسی میکند. داستان فیلم سپس در سه پرده تقریبا یک ساعتی روایت میشود که بی شباهت به اسم رمز اولین آزمایش اتمی آمریکا در نیومکزیکو یعنی ترینیتی نیست. پرده اول قسمت رنگی، اوپنهایمر جوان را نشان میدهد. رفتن او به کمبریج تا کرسی استادی در دانشگاه برکلی و هم تمایل او به اندیشههای چپ هم که بعدا برای او دردسر ساز میشود در این قسمت نشان داده میشود. پرده اول قسمت سیاه و سفید هم روایت شکل گیری دلخوری های استراس از اوپنهایمر است: سوالات اوپنهایمر از استراس بابت تحصیلاتش تا صحبت نکردن انیشتین با استراس و از همه کلیدیتر، تحقیر استراس توسط اوپنهایمر در نروژ. پرده اول، آرام و تقریبا خطی روایت میشود. پرده دوم در فیلم که با شروع علنی پروژه منهتن در لوس آلموس در قسمت رنگی و درگیری های جدی تر استراس و اوپنهایمر بر سر ادامه پروژه اتمی در قسمت سیاه و سفید آغاز میشود، همچون اوج دوره کاری اوپنهایمر، شکوهمند، سریع و موفقیت آمیز روایت میشود. اوپنهایمر گرچه گذشته تاریکی داشته به نظر میآید در دادگاهش مشکلی پیش رویش نیست، خاطراتش در دادگاه یادآور ساخت پروژه منهتن و اولین بمب اتم است و در قسمت های سیاه و سفید می بینیم که تلاش های او برای کنترل فعالیت اتمی آمریکا بعد از جنگ جهانی به نظر موفقیت آمیز میآید. همچون ده پانزده سال آخر زندگی اوپنهایمر، پرده سوم اما ورق بر میگردد. اوپنهایمر در دادگاه دست پایین را دارد، در ذهن او میبینیم که بعد از اولین بمب اتم دیگر خبری از احترام قبلی به او نیست و خاطرات استراس یادآور مقدمه چینی او برای به پایین کشاندن اوپنهایمر از جملهبرگزاری دادگاه ۱۹۵۴ است که غیر مستقیم در آن دست داشت. در انتهای پرده سوم اما میبینیم هم اوپنهایمر سقوط کرده و هم استراس.
نولان جدای از داستان سرایی زیبای اول شخصی که انتخاب کرده، اوج کارش را در به تصویر کشیدن این وقایع نشان میدهد. او برای وفاداری به روایت و به تصویر کشیدن وقایع از زبان اول شخص، در اکثر اوقات فیلم از کلوزآپ همراه با پس زمینههایی عموماً نامفهوم استفاده میکند. این شیوه که به نوعی وفادارترین حالت ممکن برای نشان دادن خاطرات ذهنی است باعث شده تا طی فیلم، تجربه ای مشابه خاطرات ذهنی به بیننده القا شود. برای القای دوچندان تجربه ذهنی، او از موسیقی دلهره آور و زیبا همراه با تدوین بسیار سریع و بی نظیری نیز بهره جسته است. ترکیب این تکنیکها همراه با بازی بسیار خوب بازیگران سبب شده است که تماشای فیلم تجربه ای همانند مشاهده درون ذهنی از خاطرات و مشاهدات اوپنهایمر به نظر برسد. باید توجه کرد که ذهن به صورت کاملا غیر خطی و حتی گاهی بدون صدا و یا جزییات، خاطرات را یادآوری می کند و زمان هر یک از این خاطرات در ذهن ممکن است تناسب چندانی با اهمیت آن نداشته باشد. این فرم ذهنی به خوبی به این سوال مهم پاسخ می دهد که چرا در در طی فیلم، حملات اتمی آمریکا به ژاپن کمتر از رابطه او با معشوقهاش و یا حتی بسیاری از روزمرگی های او به نمایش گذاشته شد. در مثالی دیگر از لحظات مهم زندگی او، یعنی لحظه انفجار بمب اتم در آزمایش ترینیتی، مخاطب که در ذهن اوپنهایمر جای دارد مبحوت انفجار بمب است بدون آنکه صدایی از انفجار در ذهن او باشد. بهت اوپنهایمر در لحظه تشویق همکارانش از او بابت موفقیت بمب هیروشیما که همراه با قطع صدای محیط ولرزه های پس زمینه و آینده نگری او در آن لحظه بود دیگر مثال قابل توجه نولان برای به کار گیری این فرم بود. اوج کار نولان اما در پانزده دقیقه پایانی به نمایش گذاشته میشود. لحظات فروپاشی ذهنی اوپنهایمر و استراس که در دو صحنه مختلف رخ میداد، از جمله درخشانترین صحنههایی هست که نولان تا به امروز کارگردانی کرده است. گرچه انتخاب نولان برای این شکل از روایت و کارگردانی از زندگی اوپنهایمر جای بحث و سوال دارد اما آن چه اصولا حائز اهمیت است نحوه پیاده سازی انتخاب او در قالب فرم سینمایی است. او در این فیلم به شایستگی یکی از آثار ماندگار سینمای جهان را کارگردانی کرد. فیلم او گرچه ممکن است باب میل همه نباشد، اما یقینا در آینده از آن به عنوان یکی از درخشان ترین آثار او یاد خواهد شد و فرم سینمایی آن الهام بخش کارگردان های زیادی خواهد بود.
نظرات
ارسال یک نظر